از چه باید بنویسم که قبولش بکنی؟ از چه باید بنویسم که مسافر نشوی؟ به چه سوگند دهم تا که بمانی در من؟ چه بگویم که گُلِ فصل مجاور نشوی؟ تا تو بر تاب نشستی نَوَسان من را بُرد شب جلو رفتی و فردا به عقب برگشتی و تو هر بار رسیدی، پسِ گوشَت گفتم عشق مو بافتهی من، چه عجب برگشتی! #عليرضا_آذر
اشتراک گذاری در تلگرام
رفتم جلو گفتم ببخشید خانوم آتیش داری؟ هول شد گفت واسه چی میخوای؟ گفتم میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم. خندید ، خندیدم. گفتم شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات. گفت ینی چی؟ گفتم پیچ پیچی خندید ، خندیدم. دیدم اهل دله ، نشستم کنارش ، لش رو نیمکت. گفتم همیشه دنبال دلیلی؟ گفت.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت